اولین سفر سارا به قم...
خواهرررری معذررررت!:(
سلاااام!! توی لواسون کلی باهات بازی کردم و به جای تو خسته شدم... وقتی داشتیم بر میگشتیم تهران توی ماشین خواستم یه چرت بخوابم نتونسم چون که زیر دست و پای شما داشتم جون میدادم! چشمامو که میبستم :بووووووووووووووم!یه مشت تو میخورد تو صورتم!آبجی جان خیلی ممنون... این اتفاق انقدر تکرار شد که عصبانی شدم دستتو محکم فشار دادم از دستت یه صدایی اومد و زدی زیر گریه! مینا جون بغلت کرد اما هیچ جور آروم نشدی...فکر کردم دستت شکست...دستتو یه کوچولو تکون دادم جیغت رفت هوا خیلی ناراحت شدم...بعد از ١ ساعت که با هم داشتیم میجنگیدیم بغلت کردم... خیلی از خودم متنفر شدم و سرتو ناز کردم آروم شدی و نگام کرد...
نویسنده :
مریمووولی
18:43
تاب بازی مااااا!!!
سلوووووم خانوم خانووووماااا! خووووووبی گل گلابم...؟!من که خوبم آخه پیش عمو مصی بودم لووووول! دلقک بزرگ ، رفیق با مرام خواهرت :دی یادش بخیر دو هفته پیش با مونیکا جون و مامان مری و دکتر صبا و بابا و مینا جون و پری جون و شوهر مونیکا جون رفتیم لواسون...سوار تاب شدم و تو هم روی پام نشستی و بازی کردیم!بعد پیاده شدی و من تنهایی سوار شدم...زدی زیر گریه...دلم نیومد پیاده نشم...وقتی پیاده شدم قه قه بهم خندیدی!!!!از اونجا بود که فهمیدم مثل آبجی یکم بزرگت (من!) یه کوچولو زیادی بدجنسی!!! ...
نویسنده :
مریمووولی
21:38
امتحانااااااات!
س لاااام ! ببخشید که یه مدت زیادیه که مطلب جدید نمیزارم و نمیگم که چه دست گل هایی به آب میدییی!!! درسا سنگینه امیدوارم تو هم به این مقطع برسی و یفهمی که چی میگم!!! قدر خودتو این دوران رو بدون که سن من برسی حسرت میخوری...یادش بخیر...خیلیا این حرفو به منم میزدن و منم میگفتم قدرشو میدونم!!! و واقعا هم دونستن!!!خوشگه من...مثل همیشه دلم واست تنگ شده... مینا جون بهم قول داد که تابستون بزاره بیای پیشم... آرزو دارم بهترین خواهر دنیا شم واست... و میشم!بهت قوووول میدم...که هیچ وقت بهت دروغ نگم و دعوات نکنم...اما تو هم باید قول بدی اذیتم نکنی!دوستت داررررررم کوچک خانوم ...
نویسنده :
مریمووولی
20:30